ای شانه، از دست یاران جز نان خنجر نخوردیم
بگذار تنها در این شهر خود را برادر بخوانیم
حتی همین واژه ها هم با ما برادر نبودند
بگذار این شعر ها را زخم مکرر بخوانیم
علیرضا قزوه (مجموعه ی شبلی وآتش)
جلسه ی شعر دوستانه ی ورامین ۱۰/۳/۱۳۹۰
حاضرین هفته:
مریم اردستانی، پریسا بوربور، بنفشه زواره، پونه زواره
فاطمه لرنی، هدا لرنی، مینا انصاری، سرکار خانم نجفی
سیده شهره حقدوست، زهرا امیری، حلیمه ملکی
مرضیه رحیمی، فاطمه چگینی، یاسین لرنی
دکتر حیدری، علیرضا حیدری، فرشاد فروزان، مهدی کمیزی
مجید مه آبادی، مهرداد انتظاری، مجید ابی ابراهیمی
محمد تقی قشقائی، سینا قشقایی، محمد رضا دارایی
خبر هفته:
با رای و نظر دوستان شاعر به مناسبت فرارسیدن ماه مبارک رمضان
از هفته ی دیگر جلسات شعر دوستانه درساعت ۱۷:۳۰ الی ۱۹:۳۰
تشکیل می شود. ... دوستان شاعر، لطفا اطلاع رسانی بفرمایید ... .
نمونه شعرهای هفته:
بنشین به عادت همگان روبه روی من
چشمان تو الهه ی سرشار خوی من
هی می گریزد از شبح معبد نپال
دارد پناه می برد از تو به سوی من
من واژه ای نهفته درون تو بوده ام
تو اولین تمدن بی گفت وگوی من
من بارها به هیبت مریم رسیده ام
جبریل زاده می شود از آبروی من
دریا شدم اراده کنم رود درمن است
با ماهیان مرده ی توی گلوی من
پریسا بوربور
نه اهل سیگار بوده ام
نه اهل این حوالی
تنها /شب ها قبل از شام
به اینجا می آیم
قدم میزنم
شعر می خوانم
آرام تر که شدم
بر می گردم
مجید مه آبادی
من همیشه رها در خودم ،شماها چی؟!
به جستجوی شما در خودم ،شماها چی؟!
همیشه در پی حالی شگرف می سوزم
که محو چون و چرا در خودم شماها چی؟!
من آسمان و زمین را ندوختم امّا
بت همیشه خدا در خودم شماها چی؟!
اگرچه داد زدم آسمان نمی فهمید
منم شکست صدا در خودم شماها چی؟!
چه ذهن بی هنری فکرمی کنم دارم
کسی نخواست مرا در خودم، ... شماها چی؟!
محمد تقی قشقایی
گوسفندانی که نمی دانند چراگاه آنطرف حصار
منطقه ای ست ممنوعه برای چریدن
ارس ،کهنه سواری ست که چهارصد کیلومتر به تاخت آمده است
ارس نمی دانست روزی سفیر نیامدن هاست
ارس نمی دانست قجر او را مرزی میکند برای حسرت ها
برای ناباوری ها
می شودمرزی میان خویشانی که برای دیدار هم
گذرنامه می خواهند
و برای تماس با هم کد می گیرند.
صفر و چندی برای این سوی رود تا آنسوی رود.
درنگ میکنی
درنگ میکنی و موسیقی آذری را
از گذار آب می شنوی.
درنگ میکنی و رد نگاه سولماز را
چراگاه زیر پایت می بینی
به دنبال عشق اسطوره ای مادر بزرگ
که این حوالی بود
چشمان سولماز هر روز تا اینجا پرسه می زند
تا شاید روزی دلداده ای
تا شاید...
سیده شهره حقدوست
دلم می خواست تا یک بار دیگر همسفر باشیم
من و تو عابر پس کوچه های پر خطر باشیم
میان این حصار زرد و وحشت زای پاییزی
به فکر رویش آلاله های دربه در باشیم
همه فانوس هامان در مصاف باد شب مردند
بگو تا کی به فکر روشنایی سحر باشیم
همیشه خواب ها تعبیری از کابوس وتردید است
برای روح سرگردان خود هشیار تر باشیم
اگر در دشت چشمان من وتو سرو می روید
بیا تا در پی سوزاندن داس وتبر باشیم
بیا بنویس درس زندگی را روی هر دیوار
بیاموزیم مثل قاصدک ها خوش خبر باشیم
مهرداد انتظاری