بی تو جهان پرنده ی بی آشیانه ای ست
آیا به این پرنده تو سر می زنی مسیح؟
می پرسم آن عزیز پرستیدنی کجاست؟
همچون شراره در دل من روشنی ،مسیح!
سودابه امینی
جلسه ی شعر دوستانه ی ورامین ۱۳/۴/۱۳۹۰
حاضرین هفته:
پریسا بوربور، سرکار خانم نجفی، حلیمه ملکی
صابره صادقی، زهرا امیری، الهه تاجیک زاده
فاطمه اردستانی، زینب سالاری، آرام عطری
خانم نوروزی، مینا انصاری
فرشاد فروزان، مهرداد انتظاری، علیرضا حیدری
مجید مه آبادی، ثارالله جنیدی، مجید ابی ابراهیمی
محمد حسن صادقی، سید ایمان موسوی
قاسم کریمی، مسعود کارخانه یوسفی
جلسه ی شعر دوستانه ی امروز، مثل تمامی دوشنبه ها با شور وحال خاص خود برگزار شد.
سید ایمان موسوی عزیز هم شیرینی پدر شدنش را آورده بود.
نزدیک به ۲۵ جلد از کتاب های شعر
(پریماهی روی کاکلی خونین...اثر اشرف سرلک چشمه سلطانی)
بین دوستان پخش شد وقرار بر این است جلسه ی نقد وبرسی این اثر
سه شنبه ۱۴/۴/۹۰ با حضور سینا علی محمدی در خانه ی فرهنگ شهید مهتدی برگزار شود.
نمونه شعرهای هفته:
انگشت غبار گرفته ی چنارها
دهان وحشی باد
اندام نابالغ انجیرها
گواهی خواهند داد
دستت به خون شکوفه های انارآلوده است.
اندکی صبر،
بگذار بهار از پس زمستان روزگار برآید!
اشرف سرلک چشمه سلطانی از مجموعه ی( پریماهی روی کاکلی خونین)
باشد، بهار بیاید
پنجره باز شود
بی تو باران ببارد
تو که نیستی!
تو که نیستی!
اصلا به درک که باغچه گل می دهد
به درک که برگ ها می ریزند
به درک که شاخه ها جوانه می زنند
تو که نیستی!
تو که نیستی!....
محمد حسن صادقی
دریا سلام غربت من هم تمام شد
مانند تو نهایت من هم تمام شد
گفتند تو چقدر صبوری همین بس است
باور بکن که طاقت من هم تمام شد
ارسال شده از محمد تقی قشقایی
توکلام بزرگی بودی
که در گوشم فرو نرفت
حالامن/ بتهونی هستم
که از شنیدن نغمه ها
محروم است
صابره صادقی
من هم شدم از منتظرانت آقا
چشمم به طلوع بی کرانت آقا
با آنکه به جاده ات نگاهم خشکید
من عاشق راه جمکرانت آقا
مجید مه آبادی
دارد مسلمان می شود انگار آری
این مرد کافر پیشه از بی بند وباری
برخیز سقف قبله را سوراخ کردی
اصلا نمی آید به تو پرهیزکاری
برعکس تفسیر تو از قانون جنگل
گنجشک می شد عاشق باز شکاری
معماری این خانه بر ابلیس بسپار
از سنگ دارد می کند آیینه کاری
شاید گناهت را خدا گردن بگیرد
عیبی ندارد از ازل بی اعتباری
پریسا بوربور
در دلم چیزی شبیه درد می کشد فریاد
می خورد همچون سگ وحشی درونم را
گاه چونان قطره اشکی در نگاهم
می کند بی داد
گاه چون خشمی سراسر، در وجودم می دود هرسوـ
تا کند این خسته ی در بند را آزاد
در دلم چیزی شبیه درد می کشد فریاد
آرام عطری
زیبای من شکسته سکوتم در انزوا
با پای خسته می روم از کوچه ی شما
لازم نبود پنجره ها آجری شوند
آهسته می روم به خدا بی سر وصدا
من کوچکم برای غرور بزرگ تو
دیگر نگو که کوه غرورم نرو بیا
باران بهانه شد که گل کینه بشکفد
یعنی غروب عاشقی وختم ماجرا
حالا تو مانده ای وشب وجاده وهوس
این جاده سهم تو، برو تا به انتها
رفتی ولی جواب سوال دلم چه شد
من خام گریه های دروغت شدم چرا؟
مهرداد انتظاری
باز
بغض مانده در گلوی ابرها
شکست
شد شکوفه های خنده و
بر لب اقاقیا نشست
الهه تاجیک زاده آریایی
هراسان از هول صحراو
گریزان ازگرگ تنهایی
بانگ برمی داشت
چوبان دروغگو
مجید ابراهیمی
از آن شبی که مرا با تو آشنا کردند
مرا ازاین همه بیچارگی رها کردند
کنار پنجره ی باز آسمان بردند
ومثل کفتر چاهی مرا رها کردند
شبی که قلب من ازدست غصه ها تب کرد
برای دلخوشی من خدا خدا کردند
ومن هنوز نمردم که پشت جنگل غم
عزا گرفته وسوگ مرا به پا کردند
خدا نبخشد ومن هم تورا نمی بخشم
مرابه غربت دست تو مبتلا کردند
زهرا امیری
ماه در چشمان پاییز بود ومن
ستاره ای را می گریستم
که درامتداد زمستان فرو می ریخت
از سردی فاصله اش
از سنگینی وجودش
او زمین را مقصدش می دانست
اما
دوراز جاذبه ای به تاریکی فرو رفت
فرشاد فروزان